هنر کج

دیری است که در هوای دلبر
دل می‌پردم چنان کبوتر

هر پرده ز گوشه‌ی دل ماست
چون حاجب و پرده‌دار این در

از جان نتراودم به جز مرگ
وز خون رگم بغیر نشتر

در ما نکند نراند آن حکم
ما را نکند براند از در

گر دشتم و کوه اسیر اویم
در بند وی ام نه بند دیگر

در یاد لبش عقیق هستم
در کوه فراق روی دلبر

آه ای دل من بساز با بت
آه ای جگرم بمان به آذر

جان است و نهفته است در تن
فکر است و نشسته است در سر

اکنون که نبینمش عیانی
در هیچ افق به هیچ منظر

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

 

ما را دم آفتاب کشتند
پیش رخ آن جناب کشتند

در گریه شدیم کشته‌ی مست
ما را وسط شراب کشتند

رفتیم تصادفا به زلفش
ما را سر پیچ و تاب کشتند

می‌کشت به حکم دل‌بخواهی
ما را نه سر حساب کشتند

یک روز خود از ثواب مردیم
یک روز سر صواب کشتند

گشتیم هلاک نرگس او
ما را به میان خواب کشتند

گفتیم کجاست زندگانی
ما را عوض جواب کشتند

ما را وسط دو دیده‌ی خویش‌
 مابین دو نهر آب کشتند

بر خاک چو شیشه ای پر از عطر
بر مقدم بوتراب کشتند

اکنون که ملازمان رویش
دل را پس این حجاب کشتند

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

 

خون جگرم زد از بصر موج
آری که چنین زند جگر موج

دریای شرار نامه‌ی ماست
بستیم به بال نامه‌بر موج

با ما چه کند که تلخ‌کامیم
گیرم که زند بسی شکر موج

ای شیر نجف سری بجنبان
چونان که میان بحر سر موج

با یک دو تکان سر بینداز
در نقشه‌ی دهر و بوم و بر موج

تا ری برود نجف به هر باد
تا ری برود نجف به هر موج

ماراست میان دوست ساحل
با توست ز زلف تا کمر موج

دوشینه که داشت از شرارت
پروانه‌ی من به بال و پر موج

آن شعله مرا محیط غم شد
امید مرا شد از خطر موج

در بحر غمت شکست خوردم
من بودم و تخته و دگر موج

با خون دل و جگر نوشتم
نیمی روی تخته نیم بر موج

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

از پلک تو ملک تا که نم شد
هر قطره‌ی قابل تو یم شد‌

احکام امور می‌نویسد
دستی که به تیغ تو علم شد

تو از پس پرده هو کشیدی
عیسای طبیب متهم شد

روزی ز عسل به قهر رفتی
بیچاره ز هول خویش سم شد

آهوی نگاه شاعرانت
رم کرد به هر کجا حرم شد

خورشید به سایه داد تشریف
قنبر نه به خویش محترم شد

شد ترس ملازم جدایی
تا همدم عاشقان جنم شد

خون تو به خون ما اثر داد
این است که عشق دم به دم شد

بیچاره دلم که در فراقت
بازیچه‌ی عشق و شور و غم شد

وصل چو منی به حشر افتاد
از بس که اهم فی‌الاهم شد

چون راه در آن جمال اکمل
در شدت بستگی اتم شد

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم‌ 

ای عارض تو بهار عریان
ای جبر تو اختیار عریان

شیرازه نشد فضائل تو
ای منقبتت بحار عریان

پروانه‌ی داغ ما نشد مهر
جز شمع در اعتبار عریان

تن‌پوش بدوز بر مزارت
زین شعر قصیده‌وار عریان

با ماست ردای زلف دلبر
با توست بنفشه‌زار عریان

هوهوی خدای شد ملبس
در کسوت ذوالفقار عریان

برخیز و بپوش خون ما را
بر جاده و رهگذار عریان

حتی نجفت چو رخت بندی
دور از تو شود دیار عریان

شد گوش من از زمان طفلی
بر حسن تو پرده‌دار عریان

از کعبه اگر که چشم پوشی
رحم است به مستجار عریان

صد خرقه به تن کند چو منصور
از دست تو چوب دار عریان

چون جامه‌ی پلک باز کردم
شد دیده‌ی من شکار عریان

بی جلوه‌ی تو به تن چه پوشد
آیینه‌ی بی‌قرار عریان

بی روی تو آتشی ننوشم
زین می که بود شرار عریان

اکنون که مرا نمی‌کند مست
این دختر رز تبار عریان

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

 

بستند فرشتگان تو را صف
سبوح به لب صبوح بر کف

حوری به هوای دوست برداشت
از زلف سه تار و از دلش دف

هر کس که رود به مکه حاجی است
وآن کس که رود نجف منجف

آدم که به آب بود و در گل
بودی تو به صنع خود معرف

در سجده بر آدم نخستین
گشتند چو قدسیان ملکف

بر مشرف کائنات کردند
سجده ز شرافت تو اشرف

عشق تو نداشت در دو عالم
تاریخ صدور و روز مصرف

موسی به عدم چو بود می‌ریخت
از گیسوی تو دوات مصحف

اکنون که شد از شکاف دیوار
کعبه به قدم تو مشرف

از هجر یگانه چاره این است
کز سوز جگر چو وادی طف

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

 

تیغ تو علی نبود اگر کج
می‌رفت دلم به هر سفر کج

شد فتح دلم به ذوالفقارت
بگرفت کجی ره دگر کج

ای حرف دل تو دم به دم راست
وی زلف سر تو سر به سر کج

من مدح دو ابروی تو گویم
این جاست که می‌شود هنر کج

آورده تو را ثقیل نامی
جبریل چو گشته بال و پر کج

خورشید کج از افق برآید
گر زلف کنی به رخ سحر کج

یک سوی زمین شود گرانتر
تیغت چو شود سر کمر کج

بیهوده ز تن زره نکندی
شمشیر شود بر آن گهر کج

از گیسوی توست یا ز تیغت
پیچد به مدینه گر خبر کج

تنها نه ردیف نیست کارم
بل گشته ردیف شعر تر کج

وقتی که زبان بریزم و باز
زلفین تو هست بیشتر کج

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

شد ساغر من شراب واجب
شد تیغ تو شیخ و شاب واجب

تعظیم خم از شعائر توست
در عهد تو شد شراب واجب

بالای تو نیز حکم دارد
در سایه‌ی توست خواب واجب

در زلف تو شرم من ضروری است
در ختم بود گلاب واجب

بوسید نبی تو را و گردید
بوسیدن آفتاب واجب

دستم همه عمر زیر سنگ است
در گشت چو بر رکاب واجب

بر خرمن من شرر مؤکد
بر سوخته‌ی تو آب واجب

زنجیر طبیعتش همین است
ای زلف تو اضطراب واجب

بر من سر شعله لال بودن
وقتی شد از آن جناب واجب

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

 

 
زان زلف شب و میان باریک
ره سخت شده‌است و سخت تاریک

این محشر کبریاست یا رخ
ما یصنع فیک جل باریک

گفتم که ببوسمت از این دور
گفتم که نشانمت به نزدیک

شد بوسه تلف ز دوری راه
نزدیک شد احتضار من لیک

امید وصال زنده‌ام کرد
کوری دو دیده‌ی اعادیک

تیغی بدوان به جای نامه
یا تعزیتی به جای تبریک

بگذر ز فرات و پیش ما آی
شد دجله دو دیده‌ی موالیک

مگذار مرا ز تو بگیرند
چونان که ز فارس خاک تاجیک

اندازه‌وصل تو نبودم
اندازه نگه نداشتم نیک

گفتند که سجده بر تو شرک است
معنی است غلام شرک و تشریک

من خواستمت خدا نخوانم
ای شأن اجل نمی‌گذاریک

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم‌

هر پنج

پر از سیاه و سپیدیم همچو عرصه شطرنج
پر از نشاط و امیدیم و پر ز غصه و از رنج
خرابه ایم و پر از مار و کژدم و اثر گنج
بیا که ساعد و بازو و روی و پنجه و آرنج
نهاده ایم چنان سگ سر مزار تو هر پنج

شکسته می دمد از من دلی که ناله ندارد
شکسته باد سری کز درت حواله ندارد
خراب باد دلی کز رخت پیاله ندارد
قلم، دوات و خط و کاتب و رساله ندارد
مگر به باد رود جمله بر نثار تو هر پنج

سکوت محض دویده است در خیال تبسم
تبسمی که رسد خنده بر کمال تبسم
نداد جاه تو بر عاشقان مجال تبسم
حواس جمع شد از لطف پایمال تبسم
حواس خمسه ما ذبح خنده دار تو هر پنج

بریز در قدحم باده ای حکومت کامل
بکش به صفحه من خطی از سلاسل باطل
مرا خلاص کن از این سلاسلم ز مراحل
وجود و نیستی و دوزخ و بهشت و منازل
اگر تو حکم کنی می شود غبار تو هر پنج

نبی نبی شده از تو ز توست مرسل مرسل
تویی مفصل خالص تویی خلاصه مفصل
چنین شده است مبرهن چنین شده است مسجل
تشیع و حنفی مالکی و شافع و حنبل
نهاده گردن خود زیر ذوالفقار تو هر پنج

نجف به رقص درآرد مرا به رغم کسالت
ز لطف کم نگذارد علی به رغم جلالت
به اختیار کشیدم ز جبر خویش خجالت
خلیل و موسی و عیسی و نوح و ختم رسالت
نشسته در علم جبر و اختیار تو هر پنج

برون علیست ز حرف و برون علیست ز اوصاف
برون ز ننگ محیط و برون ز حیطه اطراف
برون ز غیر به جز خود هم از خلائف و اسلاف
بهشت و دوزخ و دنیا و هم جهنم و اعراف
به هیچ نیز نیرزند بی کنار تو هر پنج

چو جبرئیل به شوقت شکفته آید و رقصد
چه جای عیب که چون من تو را ستاید و رقصد
فقط نه دوست به مردن غزل سراید و رقصد
به روز واقعه مرحب زره گشاید و رقصد
حواس خمسه عالم به چنگ تار تو هر پنج

درآ به مجلس ما بر خلاف رای ستیزان
نشسته اند غلامان ستاده اند کنیزان
به سلطه تا که نشستی نشست ناز عزیزان
صراط و نامه اعمال و قبر و محشر و میزان
قیام کرده تماما به افتخار تو هر پنج

به اعتبار تو منبر به اعتبار تو گنبد
به اعتبار تو آتش به اعتبار تو معبد
به اعتبار تو شد هر که شد رسول مؤید
خلیل و موسی و عیسی و نوح و حضرت احمد
گرفته اند نبوت به اعتبار تو هر پنج

اگر طهور شود منجسی به آب مضافی
رسد عدوی علی از کدورتش سوی صافی
ببند کام و مزن نزد شاه حرف اضافی
بحار و مختصر و عروه و مکاسب و کافی
عریضه ایست که افتاده در بحار تو هر پنج

بیا که خون دلم میچکد ز خنجر بالغ
به سلطه تو درآمد فلک بدون مبالغ
شدی بدون مبالغ ز دست مسئله فارغ
فقیه و صوفی و غداره بند و عام و نوابغ
بدون دام شده یک سره شکار تو هر پنج

چه لعبت است نمودی به دوستان نحیفت
چگونه بار کشم زیر عشوه های ظریفت
مرا به خواب نمیشد شوم به غصه حریفت
بیا که ابرو و خال و خط و دو چشم شریفت
هدر نموده مرا مثل خون به کار تو هر پنج

به جز تو کیست در این بزم قدس لایتغیر
به جز تو کیست به کیفیت اینقدر همه حیدر
به جز تو کیست همه فرع و اصل و جزء و کل آخر
حسین و زینب و عباس و اکبر و علی اصغر
نشسته اند همه داخل مزار تو هر پنج

عرق

ای کرده از حیای نگاهت حیا عرق
رحمی که برد هر دو جهان را ز جا عرق

شرمنده گر شود نفس ناله گریه است
افسانه ایست اینکه ندارد صدا عرق

در سایه تو کشت مرا آفتاب عشق
حتی نبود ذبح تو را خونبها عرق

تبخیر یا سقوط به شبنم چه میشود
گم میکند به صورت تو دست و پا عرق

ذکر علی الدوام که گفتیم خجلت است
پیشانیم فدای صفای تو یا عرق

نام شراب را به عرق کرده ام بدل
چندان که شد به چهره تو آشنا عرق

کاری بلد نبود دلم در قبال تو
آخر گرفت دست مرا از وفا عرق

معنی برای خجلت برنامه ای نداشت
کردیم در هوای رخت بی هوا عرق

آلوده

گر شود کافه ی مردم به حساب آلوده
قهوه ی چشم تو فالی ست به خواب آلوده

زودتر می شکند توبه ی خشک از آن روی
سر سجاده کنم لب به شراب آلوده

نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده

زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
تا عقیق یمنی شد به رکاب آلوده

دامن عصمتم از گَرد عبادت پاک است
نشود بنده ی حیدر به ثواب آلوده

زآشنایان چه توقع ز غریبان چه ملال
در محیطی که نشد بحر به آب آلوده

معنی از خیر گذشتن به درش بگذر باز
حیف از آن لب که بگردد به عتاب آلوده

دعای زنده دلان

دعای زنده دلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سفید با حسن است

مبین ز نسل حسن هیچ کس امام نشد
به حسن بینی اگر هر امام را حسن است

به کفر گفت که دست حسن دوایی نیست
درست گفت برادر، خود دوا حسن است

حسین می شنوم هرچه یا حسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بی صدا حسن است

حسین نهی به قاسم دهد حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است

بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیه شیرخدا اباحسن است

از مجموعه: آواز لال