غرقِ مَهْوَش

عشق آن باشد که در آب فرات
تشنه تر بینی تو نورِ کائنات

عشق آن باشد که در میدان جنگ
خود برهنه سازد از هر لُبْس و رنگ

عشق آن باشد که می بُرّید دست
دید چون یوسف ز خودبینی بِرَسْت

عشق آن باشد که چون تیری کَشَند
بی خبر باشند غرقِ مَهْوَشَند

عشق آن باشد که از تکرارِ ذکر
بشنود مذکور ذاکر شد به سِفْر

آن که در هر حال، برهانش بدید
غیرِ او نزدش سِیَهْ بُد یا سفید

زشت و زیبا در قِبالش بی جلال
لایُقاسُ، ور بود یوسفْ جمال

مُتّکی بر نور او، مسرور شد
آمِن از نزدیک و از هر دور شد