حسّی غریب میکشدم در هوای تو
ای آرزوی گمشده، جانم فدای تو
چشمی به راه دارم و دستی به آسمان
میخواهم از خدا که بمیرم برای تو
من با تمام پنجرهها قهر کردهام
زیرا، ز هیچیک نشنیدم صدای تو
این روزها که نام تو را میکنم صدا
خون میرود، ز چشمۀ چشمم برای تو
چون گردباد میدَوَم آنجا که بوی توست
صحرا و چشمهای من و ردّ پای تو