تو رفتی و دنیا روی سرم خراب شد

تو رفتی و بی تو زندگی برام عذاب شد
تو رفتیو زینب بی تو ذره ذره آب شد
تو رفتیو دنیا روی سر من خراب شد
وای بد حالم وای بد حالم شکسته بالم
میدونم امشب میای دنبالم میای دنبالم
یک سال و نمیه که روتو ندیدم رفتی ندیدی که من چی کشیدم
تو رفتیو من شکستم خمیدم
تو رفتیو بی تو زندگی برام عذاب شد

تو رفتیو زینب بی تو ذره ذره آب شد
تو رفتیو دنیا روی سر من خراب شد
این پیراهن چقدر می ارزه
به یاد گودال تنم میلرزه تنم میلرزه
دیدم که پیراهنت رو دریدن من زنده بودم سرت رو بریدن
آتیش به چادر نمازم کشیدن
تو رفتیو نیزت قاتل من و رباب شد
تو رفتیو گردنبند خواهرت طناب شد
تو رفتیو دنیا روی سر من خراب شد

وای بد حالم شکسته بالم وای بد حالم شکسته بالم
میدونم امشب میای دنبالم میای دنبالم
تو رفتیو بی تو زندگی برام عذاب شد
تو رفتیو زینب بی تو ذره ذره آب شد
تو رفتیو دنیا روی سر من خراب شد
من میدونم به یادم هستی من میدونم به یادم هستی
تو اون ویرونه به ما پیوستی به ما پیوستی
قبل از من اونی که حاجت روا شد
یک شب تو ویرونه از ما جدا شد از دوری تو رقیه فدا شد

تو رفتیو دلم برای دخترت کباب شد
تو رفتیو نگم که چی تو مجلس شراب شد
تو رفتیو دنیا روی سر من خراب شد
تو رفتیو بی تو زندگی برام عذاب شد
تو رفتیو زینب بی تو ذره ذره آب شد
تو رفتیو دنیا روی سر من خراب شد
حسین تو رفتیو بی تو زندگی برام عذاب شد
تو رفتیو زینب بی تو ذره ذره آب شد
تو رفتیو دنیا روی سر من خراب شد

دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد!

غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد مَحَلّش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد

عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد

ای طبیبِ همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حسّ دل آزار شدن هم دارد

آنقَدَر حرف در این سینه یِ ما جمع شده
این همه عُقده تلنبار شدن هم دارد

از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

نکند منتظر مُردن مایی آقا ؟!
این بدی مانعِ دیدار شدن هم دارد

ما اسیریم اسیرِ غم دنیا هستیم
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

گفتم ام البنین، دلم پا شد

گفتم ام البنین، دلم پا شد
گره هایی که داشتم وا شد
مادر آب را صدا زدم و. . .
خشکسالم شبیه دریا شد
سورۀحمد نذر او کردیم
گم شده داشتیم و پیدا شد
با ادب بود و روی دامانش
تا گل نازدانه ای جا شد
به مدینه نگفت مادر شد
گفت، مولای شهر بابا شد
با کنیزیّ خانوادۀعشق
در دو عالم عزیز زهرا شد
خادمی کرد تا که عباسش
از ازل تا همیشه آقا شد
همۀبچه هاش عیسایند
گرچه عباس او مسیحا شد
آن قَدَر خرج گریه شد افتاد
آن قَدَر خرج گریه شد تا شد
تا قیامت به احترام حسین
ذکر لبهاش واحسینا شد
گفت: گفتند روز عاشورا
در غروبی که خیمه غوغا شد
بیت تقسیم آبروی حرم
مشک بی آب، سهم سقّا شد
کاش دست عمود نخلستان
سدّ راهش نمی شد، امّا شد
گفت: گفتند بعد آنی که
علیِ اکبر ارباًاربا شد
قد سقّا شبیه قاسم شد
قدّ قاسم شبیه سقّا شد
گفت: گفتند بر سر نیزه
سر عبّاس من تماشا شد
بسته بودند اگر نمی افتاد
بسته بودند اگر به نی جا شد
خوب شد همره حسین نرفت
در مسیری که سر به نی ها شد
خوب شد مجلس شراب نرفت
در همان جا که جشن برپا شد

اگر درد داری دوا می کنم

اگر درد داری دوا می کنم
بیا حاجتت را روا می کنم

تو از من گریزیانی و باز من
تو را بنده ی خود صدا می کنم

اگر چه ز کار تو ناراضی ام
تو را باز از خود رضا می کنم

تو با من کنی قهر و من آشتی
تو کردی خطا من عطا می کنم

تو را خواندم اکنون که باز آمدی
کجا دست خالی رها می کنم

به کارت زدی بس گره های کور
مخور غم من از لطف وا می کنم

تو از من جدا گشته ای ورنه من
کجا از تو خود را جدا می کنم

تو مستوجب آتش دوزخی
من از اشک چشمت حیا می کنم

مرنج از بلاها که من گاه گاه
نوازش تو را با بلا می کنم

ز آلودگی تا که پاک ات کنم
تو را عاشق کربلا می کنم

به یک یا حسین و به یک قطره اشک
تو را پاک از هر خطا می کنم

جواب تو را گر نگویم جفاست
کجا من به عبدم جفا می کنم

طبیب و دوای تو «میثم» منم
مداوات با یک دعا می کنم

https://baha.kowsarblog.ir/

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی

چه جمعه‌ها که یک‌به‌یک غروب شد، نیامدی
چه بغض‌ها که در گلو رسوب شد، نیامدی

خلیل آتشین سخن! تبر به دوش بت‌شکن!
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی

برای ما که خسته‌ایم و دل شکسته‌ایم، نه
ولی برای عده‌ای چه خوب شد نیامدی!

تمام طول هفته را به انتظار جمعه‌ام
دوباره صبح… ظهر… نه، غروب شد نیامدی

اگر کشتن چرا آبت ندادن

اگر کشتن چرا آبت ندادن
چرا زان در نایابت ندادن

اگر کشتن چرا خاکت نکردن
کفن بر جسم صد چاک نکردن

اگر کشتن چرا مویت کشیدن
چو گرگان پنجه بر رویت کشیدن

برادر جان سلیمان زمانی
چرا انگشت و انگشتر نداری

چرا بر تن برادر سر نداری
بمیرم من مگر مادر نداری

خودم دیدم حیسن را سربریدن
خودم دیدم که در خونش کشیدن

خودم دیدم گلوی اصغرم را
خودم در برکشیدم اکبرم را

وای حسین – وای حسین

تموم زندگی مال حسینه
دلم همواره دنبال حسینه

مگه هر کی بد شد دل نداره
مگه عشقت برام حاصل نداره

بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟!

به کسی جمال خود را ننموده‏یی و بینم
همه جا به هر زبانی، بود از تو گفت و گویی!

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویی!

به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شده‏ام ز ناله، نالی، شده‏ام ز مویه، مویی

همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی!

چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی؟

شود این که از ترحّم، دمی ای سحاب رحمت!
من خشک لب هم آخر ز تو تَر کنم گلویی؟!

بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت!
سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی

همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی!

نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم
نه دماغ این که از گل شنوم به کام، بویی

ز چه شیخ پاکدامن، سوی مسجدم بخواند؟!
رخ شیخ و سجده‏گاهی، سر ما و خاک کویی

بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویی!

نظری به سویِ (رضوانیِ) دردمند مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویی

نومید و مفلسیم

نومید و مفلسیم و نداریم هیچکس
نقد وجود داده به تاراج صد هوس
نالان بگرد کعبه کوی تو چون جرس
عصیان هزار عمر و گرفتار یک نفس
لطفی کن ای کریم و بفریاد ما برس
کز خلد بهشت لطف تو صد بار خوشتر است

بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان 
فتاده از حرکت، ذوالجناح وز جولان

هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت

کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد
 به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد

بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

در هوای تو

حسّی غریب می‌کشدم در هوای تو
ای آرزوی گم‌شده، جانم فدای تو

چشمی به راه دارم و دستی به آسمان
می‎خواهم از خدا که بمیرم برای تو

من با تمام پنجره‌ها قهر کرده‌ام
زیرا، ز هیچ‌یک نشنیدم صدای تو

این روزها که نام تو را می‌کنم صدا
خون می‌رود، ز چشمۀ چشمم برای تو

چون گردباد می‌دَوَم آنجا که بوی توست
صحرا و چشم‌های من و ردّ پای تو