گوشم

باز پیچیده مگر نام علی در گوشم
کز طرب پر شده تا پرده ی آخر گوشم

تاب این حلقه کجا و تب این زخمه کجا
می تپد تندتر از نبض کبوتر ، گوشم

در تب نام گذاری چه به گوشم خواندند
که به روی احدی وا نکند در ، گوشم

جز به نام علی این قلعه نشد هرگز فتح
می کند فخر به خود چون در خیبر ، گوشم

تاکنون هرچه شنیده ست به جز نام علی
همه را کرده برون از در دیگر ، گوشم

گوش من یک صدف خالی بی گوهر بود
گشت با نام علی معدن گوهر گوشم

بعد از این نافه از این ناف به چین خواهد رفت
بس که چون نافه ی چین گشته معطر گوشم

از زمانی که شدم حلقه به گوش در او
نیست چون خضر ، بدهکار سکندر ، گوشم

” قصری ” از شوق غلامی شده یکپارچه گوش
قنبری کو که دو صد حلقه کند در گوشم

عرق

ای کرده از حیای نگاهت حیا عرق
رحمی که برد هر دو جهان را ز جا عرق

شرمنده گر شود نفس ناله گریه است
افسانه ایست اینکه ندارد صدا عرق

در سایه تو کشت مرا آفتاب عشق
حتی نبود ذبح تو را خونبها عرق

تبخیر یا سقوط به شبنم چه میشود
گم میکند به صورت تو دست و پا عرق

ذکر علی الدوام که گفتیم خجلت است
پیشانیم فدای صفای تو یا عرق

نام شراب را به عرق کرده ام بدل
چندان که شد به چهره تو آشنا عرق

کاری بلد نبود دلم در قبال تو
آخر گرفت دست مرا از وفا عرق

معنی برای خجلت برنامه ای نداشت
کردیم در هوای رخت بی هوا عرق

حضرت فاطمه معصومه(س)

«و دانه ریخت٬ بیایی کبوترش باشی
دوباره آینه‌ای در برابرش باشی

نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی

مدینه شهر غریبی برای فاطمه هاست
نخواست گم شده‌ای مثل مادرش باشی

خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید
و خواست جلوه‌ای از حوض کوثرش باشی

به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید آمده‌ای سایه‌ی سرش باشی

اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا همیشه تو یاس معطرش باشی

نگاه تو همه را یاد او می‌اندازد
به چهره‌ات چه می‌آید که خواهرش باشی

خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او
گواه رنج نفس‌های آخرش باشی

نخواست باز امامی کنار خواهر خود …
نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی»

باده ناب

وقت آن است به ما باده ی نابی برسد
جام در دست گرفتیم، شرابی برسد

لن ترانی و ترانی چه تفاوت دارد
هدف آن است فقط از تو جوابی برسد

گنج ها هست نهان در دل هر ویرانه
پس چه خوب است به ما حال خرابی برسد

عاشق آن است که بر دیده ی منت بنهد
اگر از جانب معشوق عتابی برسد

من به بخشندگی و مهر تو ایمان دارم
چه خیالی است اگر روز حسابی برسد

گر قرار است گنهکار بخوانید مرا
روز محشر به من ای کاش نقابی برسد

همه امید من این است که در روز جزا
زود از حضرت صدیقه خطابی برسد:

عاشقان پسرم را سوی دوزخ مبرید
نگذارید بر این قوم عذابی برسد

تا که آید به میان نام حسین بن علی
برگه ی بخشش ما با چه شتابی برسد

*این شعر در شب پنجم ماه مبارک رمضان سال 96 در مسجد ارک توسط حاج منصور ارضی خوانده شده است*

بسم الله

هر که دارد سر سودای خدا بسم اللّه
هر که دارد غم مهمانی ما بسم الله

میزبانان سحر منتظر مهمانند
هر که خواهد سحر اهل بکا بسم الله

چشمه ی آب حیات است مناجات سحر
هر که دارد طلب آب بقا بسم الله

ماه ها منتظر ماه مبارک بودیم
آمد ای منتظران ماه خدا بسم الله

سفره ی بندگی ماه خدا پهن شده
سفره ی ماست کنار شهدا بسم الله

دیده وا کن که خدا در بر ما بنشسته
همنشین است خدا با فقرا بسم الله

شد هلال مه دلدار حلال همگان
رؤیت یار حلال است تو را بسم الله

دست ابلیس که بسته است امان از این نفس
باید ای نفس کنی ترک خطا بسم الله

یادی از تشنگی روز قیامت باید
باب افطار گشوده ست به ما بسم الله

میهمان خانه ی ارباب کرم ماه خداست
ایهاالناس سوی آل عبا بسم الله

روزه یعنی عطش روضه ی لب های حسین
هرکه دارد طلب خون خدا بسم الله

رحمت واسعه اینجاست سر کوی حبیب
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

در رکاب پسر فاطمه باید جان داد
هر که خواهد شود این گونه فدا بسم الله

شعر از استاد علی اکبر لطیفیان

*این شعر در شب اول ماه مبارک رمضان سال 89 توسط حاج منصور ارضی در مسجد ارک خوانده شده است.*